تو حق نداری گریه کنی ...

تو حق نداری گریه کنی ...

می دونی تو هیچ وقت نفهمیدی چون نبودی که بفهمی وقتی پدرم مرد چه حالی داشتم .. داشت از سر کار می اومد خونه که حالش بد شد .. پشت فرمون مامان باهاش بود مامان زنگ زد ..گفت حاش بد شده بقیه اش هم درست یادم هست ثانیه به ثانیه لحظه به لحظه توی آمبولانس توی بیمارستان وقتی یه کیسه زرد دادن دستم و گفتن بابات مرد ..

تو نمی دونی چون نبودی نمی دونی تا ساعت ها توو بارون راه رفتم جلو بیمارستان تا کسی بیاد خیابونا بسته شده بود ..

می دونی البته نبایدیم بدونی که بعدش من دوباره دستمو گذاشتم رو زمین و ایستادم  با مادری که درهم شکسته و خورد از لحاظ روحی و جسمی کاملاً نابود بود ..

با رویاهایی که یک شبه دود شده بودن ..

یه جا مشغول بکار شدم بعد چهل روز .. از اون کار و محیط بیزار بودم اما موندم و شبا .. هر شب یا ترجمه کردم یا وسایل تزئینی ساختم تا پول جور کردم واسه شروع کار شرکتم .. وقتی هیچ کس باورم نمی کرد .. همه فکر می کردن بعد اینهمه شکست هیچ وقت هیچی نمی شم! فکر نکن فقط فکر می کردن حتی توی روم می گفتن و دلم می شکست .. ولی با اینهمه از پسش بر اومدم .. می دونی چرا چون یه روز جلو آینه تو چشم خودم نگاه کردم و گفتم  تو حق نداری گریه کنی!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ 29 شهريور 1393برچسب:, ] [ 14:49 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

*************

مرجع كد اهنگ


کد ِکج شدَنِ تَصآوير

***